به نام خدا
در را باز کرد … قدم به بیرون گذاشت … به اطرافش نگاه کرد … دنیا بی روح شده بود یا او ؟ ! نمی دانست … قدم برداشت … شک کرده بود که نکند بی خبر فضانورد شده است ؟ ! انگار روی زمین قدم نمی زد . صدایش کردند نشنید … نگاهش کردند ندید … باد تند می وزید نفهمید … حتی زمین خورد حس نکرد … دوستانش فقط نگاهش می کردند و آرزو می کردند ای کاش حداقل حالت چهره اش عوض شود … نفس هایش سنگین شد … سر را که بالا آورد در سیاهی چشمان روبه رویش غرق شد … بغض کرد … اشک نریخت … اما بغض کرد … چه کرده بودند با او … چه کرده بودند …با خودکاری در دستش دائم به میز ضربه می زد و هر از گاهی آهی می کشید . عاطفه به آرامی از پشت به او نزدیک شد و…
.
لینک های دانلود :
.
دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)
.
دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)
.
دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)
.