loading...
دانلود سنتر
ادمین بازدید : 120 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

رمان کژالدانلود رمان کژال ، اثر ماندانا معینی

کژال نام رمانی عاشقانه و زیباست که ژیشنهاد می کنم حتما مطالعه کنید

بخشی از این رمان:

گاهی وقتها خیلی دلم می گیره ! نه اینکه مثلاپاییز باشه و بارون بیاد! یا اینکه مثلا عصر جمعه باشه و هیچ کاری هم برای انجامدادن نداشته باشم !نه! هیچکدوم از اینانیست!
من نه یه دختر رویایی هستم و نه یه دختر نازک نارنجی ازاون موقعی که خودمو شناختم با مسئولیت بزرگ شدم !همیشه هم وظایفی رو انجام دادم کهدخترای خیلی برگتر از خودم اصلا نمی دونستن چیه!
وقتی دوازده سالم بود ، مادرم در اثر سرطان فوت کرد ومسئولیت خونه افتاد گردن من! باید غذا می پختم و خونه رو نظافت میکردم و کم بیش همخرید به عهده من بود !هرچند که پدرم کمکم میکرد اما اون بالاخره مرد بود و هرچهقدرم که سعی میکرد نمیتوانست مثل یه زن مسئولیت خونه داری رو قبول کنه و انجام بده!
پدرم مرد خیلی خوبی بود اما متاسفانه بی فکر! یعنی اصلافکر آینده نبود! درست برعکس عموم !

ادمین بازدید : 168 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان کلبه آن سوی باغدانلود رمان کلبه آن سوی باغ اثر : ناهید سلیمان خانی

بخشی از رمان کلبه های آن سوی باغ اثر ناهید سلیمان خانی :

چند ساعتی می شد که ستیغ آفتاب از لای درز پرده ی اتاقم بر روی بالشم تابیده بود و کم کم داشت به سمت صورتم سر می خورد . جشم بسته حرارتش را احساس می کردم و عصابم از ای خورد بو د که چه طور آن روزنه ی کوچک و حقیر که شبها هیچ اهمیتی ندارد و حتی به چشم هم نمی اید ، به محض روشن تر شدن هوا تحمل نا پذیر می شود و تا سر حد جنون مزاحمت ایجاد می کند.
با صدای زنگ در ، پاشدم و نشستم و از خیر استراحت کردن گذشتم طبق معمول هر روز که چشم باز نکرده به سراغ دفتر خاطراتم می رفتم و بی هدف ورق میزدمش ، با قدم های آهسته به طرف میز تحریرم رفتم ، اما هنوز که دستم به جلد سر رسید نخورده بود یاد نشته دیشب افتاد و از پریشانی ویک نواختی کسالت بار روز گذشته ، از مغز تا سر نوک پاهیم گز گز شد . روز دیگری آغاز شده بود که مانند همه ی جمعه های آمده و رفته و تمام شده ی گذشته ، باید ساعات و دقایق دیر گذرش را به سختی به هم گره میزدم تا شب چادر سیاهش را بر گستره ی زمین پهن کند و برگ دیگری از سر رسیدم با واژه های تکراری کسل کننده سیاه شود.
خودکار را بر داشتم و در زیر تاریخ قرمز رنگ صفحه نوشتم : (جمعه ساکت مرموز ، جمعه نحس و طولانی ، باز هم جمعه ای دیگر …) هنوز خودکار در دستم بود که صدای پا شنیدم و تا امدم به خودم بجنبم به سمت در اتاق برگردم دست سنگید و زمخت علیرضا بر روی دفتر خاطراتم پهن شد.کفرم در آمد موج خشم همچون برق کرفتگی ، ناگهان از سر تا نوک پایم را لرزاند .برگشتم به چشمهایش خیره شدم و فدیاد کشیدم : (( تعطیل آخر هفته هم نمی زاری آب خوش از گلوم پایین بره ؟!))

ادمین بازدید : 121 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان خیال تو

دانلود رمان خیال تو اثر فهیمه رحیمی

بخشی از رمان خیال تو اثر فهیمه رحیمی را باهم مطالعه می کنیم:

وقتی اتومبیل موریس پدرم در مقابل خانه پدربزرگپارک کرد پیش از آنکه اجازه خارج شدن داده شود .پدرم بسوی بچه هایش نگاه کرد و بالحنی کاملا جدی گفت:خوب گوش کنید چه میگویم همگی تان باید کاملا مراقب رفتارتانباشید و کوچکترین خطایی نکنید همگی کاملا مودب باشید و پدربزرگ را نرجانید فهمیدیدچه گفتم؟هیچکس حرفی نزد اما پدر گفت:آرام پیاده شوید و پشت در بمانید تا خودم زنگبزنم .من و خواهرم و دو برادر یک صف پشت در خانه پدربزرگ درست کردیم تا وقتی پدرپیاده شد و خودش زنگ در حیاط در را فشرد لحظاتی طول کشید تا در بروی پاشنه چرخید واندام عمو غلام نمایان شد پدر ضمن دست دادن و حال و احوال پرسیدن سوال کرد:تو چرادر را باز کردی ننه کجاست؟عمو غلام نگاهی به پشت سر پدر انداخت و با خنده گفت:ننهتوی مطبخ است بچه ها را صف کردی؟
ما که جرات حرکت نداشتیم ساکت و صامت ایستاده و گوش بهفرمان پدر داشتیم که دیدیم پدر برویمان لبخند زد و با اشاره دست فرمان داد که داخلشویم.خانه پدر بزرگ وسیع و زیبا بود و در دروان کودکی ام هر گاه اسم باغ رامیشنیدم خانه پدربزرگ پیش چشمم مجسم میشد حال آنکه بعدها فهمیدم چنین نیست.وجود دوحیاط کوچک و بزرگ که با طاق نصرتی از شمشاد بهم وصل یا از یکدیگر جدا شده بودند ووجود چندین باغچه و درختان کاج سر به فلک کشیده برای دخترکی ۹ساله چون من نمایی ازباغ و بوستان داشت.

ادمین بازدید : 578 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان همخونه اثر مریم ریاحی

بخشی از رمان هم خونه اثر مریم ریاحی :

ظهر بود اواخر شهریور با این که هوا کم کم روبه خنکی می رفت اما آن روز به شدت گرم بود خورشید با قدرتی هر چه
تمام تر به پیشانی بلند و عرق کردهی حسین آقا می تابید قطره های ریز و درشت عرق از سر روی او آرام آرام و پشت
سرهم ریزان بودند و روی صورتش را گرفته بودند چهره ی آفتاب سوخته اش زیر نورخورشید برق می زد اما گویی
اصلا متوجه گرما نبود و همان طور شیلنگ آب را روی سنگ فرش حیاط بزرگ و زیبای حاج رضا گرفته بود و به نظر
می رسید قصد دارد آنها را برق بیاندازد . حسین آقا حالا دیگر هفت سالی می شد که سرایدار ی خانه ی حاج رضا را بر
عهده داشت یعنی درست از وقتی که عموی پیرش بعد از سالها خانه شاگردی حاج رضا از دنیا رفته بود به یاد عمویش و
مهربانی هایی که او در حقش کرده بود افتاد او حتی آخرین لحضه ها هم از یاد برادر زاده ی تنهایش غافل نبود و از آقای
احسانی خواهش کرده بود مش حسین را نیز به خانه شاگردی بپذیرد

ادمین بازدید : 81 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان شب های تنهایی

دانلود رمان شب های تنهایی اثر نرگس عینی

بخشی از رمان شب های تنهایی :

ساعت هشت و بیست دقیقه بامداد را نشان میداد و دقیقا بیست دقیقه از زمان آن از اولین کلاس می گذشت . تاخیر در روز
اول مهر و در اولین ترم تحصیلی برای او که همیشه و در همه کارجدی و کوشا بود نمی توانست سر فصل خوبی باشد .
شروع به دویدن در سالن طویل کرد و در همان حین چشم به شماره ی کلاس ها داشت تا کلاس مورد نظرش را پیدا کند .
ناگهان به خاطر سرعت زیادی که داشت با پسری برخورد کرد و این تصادف همراه شد با جین کوتاه دختر و باز شدن در
سامسونت پسر . همه ی وسایل کیف به بیرون ریخته شده :یک عینک آفتابی ، یک شیشه ادکلن ، یک کراوات ، یک برس مو ،
دو کتاب ، چند برگ جزوه ی درسی به اضافه ی یک دسته کلید و یک کیف پول . دختر با شرمساری شروع به جمع کردن
وسایل پسر کرد و گفت :

ادمین بازدید : 610 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان افسون سبز

دانلود رمان افسون سبز اثر تکین حمزه لو

بخشی از رمان افسون سبز :

افکارم مثل جنگلی تاریک پر از سوال و سیاهی شک و
تردید بود. من نا خداگاه میان این سیاهی دست و پا می زدم. آنقدر سوال در ذهن داشتم
که می دانستم تلاش برای پیدا کردن جواب درست برابر است با دست و پا زدن در مردابی
که فقط باعث پایین تر رفتن من میشود. این چه پیشانی نوشتی بود که داشتم؟ یعنی از
ابتدا و از روز اول سرنوشت هر کس مقدر شده و همه مجبور به بازی کردن نقش مان
هستیم؟ سوال… سوال… سوال!!!

ادمین بازدید : 117 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان مرثیه عشق

دانلود رمان مرثیه عشق اثر ترنم

بخشی از رمان مرثیه عشق :

صدای ازار دهنده ی گوشیم ،بیدارم کرد . با رخوتدستمو از زیر پتو در اوردم و گوشیمو برداشتم . هنوز خوب چشمامو باز نکرده بودم سریع دکمه ی اف رو فشار دادم و دوباره خزیدم زیر پتو …..
_ یهدا … یهدا زود باش پاشو ساعت نزدیک هشته.
انگار جریان برق بهم وصل کردن . سریع رو تخت نشستم . مامان دوباره داد زد :
_ چند بار بگم اینطور بلند نشو ؟ سکته می کنی دختر…
پتو رو کامل عقب زدم و از تخت پریدم پایین . جلوی ساعتوایسادم . ای خدا چرا همیشه دوشنبه ها دیر بیدار میشم ؟ در حالی که بدو از پله هاپایین می رفتم ، داد زدم ؟

ادمین بازدید : 180 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان حریم عشق

دانلود رمان حریم عشق اثر رویا خسرو نجدی

بخشی از رمان حریم عشق :

امروز هیجان انگیزترین روز زندگی ام بود . هیچ گاه فکر نمی کردم بار دیگر او را ببینم ، گرچه ۷ روز انتظار
خسته و کلافه ام کرده بود ، ولی امید به دیدارش کسالت و خستگی را از وجودم پاک می کرد وحتی به زندگی امیدوارم می نمود .
او آمد ، امابا لباسی دیگر چهره اش در اولین لحظات نا آشنا می نمود ، ولی لبخند زیبایش او را همان
آشنای قبلی معرفی میکرد . به محض دیدنش جلو رفتم بارها نزد خود این صحنه را تجسم
نموده و برخوردم را تمرین کرده بودم . با اینحال مطمئن هستم که باز چهره ام مرا بی
نهایت دستپاچه نشان می داد و صدایم از شدت هیجان می لرزید .
سلام کردم .
نگاهش طور خاصی بود ، گویا برایش آشنا بودم ولی صدایش پر از تردید بود .
– سلام
– امیدوارم
حالتون خوب باشه و مصدومیتتون بهبود پیدا کرده باشه .

ادمین بازدید : 84 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان واهمه با تو نبودن

رمان واهمه با تو نبودن اثر ترنم بهار

بخشی از رمان واهمه با تو نبودن :

چمدونامو توی چرخ دستی گذاشتم و به راه افتادم . چقدر از اینکه دوباره برگشتم به وطنم ، خوشحال

بودم . از فرودگاه بیرون اومدم و هوای پاک میهنم رو ذره ذره به وجودم کشیدم . توی این سه سال

غربت الان بهترین حس رو دارم تجربه می کنم

توی این سه سال تونستم خودمو از خیلی جهات عوض

کنم . الان دیگه اون دختر پر شر و شور گذشته نبودم . درسته که هنوز شیطنتامو داشتم ولی

دیگه عین اتیش زیر خاکستر شده بود . حالا خانمی بودم ، بیست و چهار ساله ، کارشناس ارشد کامپیوتر

و برنامه نویس ، فارغ التحصیل از دانشگاه استنفورد امریکا

دختری هستم که خیلی از مردم بهم احترام میزارن . منزلت اجتماعی دارم . مستقلم و در امد خوبی می

تونم داشته باشم
از نظر قیافه ، مثل مینیاتور های ایرانی ، بلند بالا و چشمایی درشت و کشیده

مشکی و ابروهای هشتی با مژه هایی پر . پوست گندمگونم شفاف و بی نقصه و لبهای قلوه ای و جمع

و جورم مهم ترین جز صورتمه که وقتی می خندم ، همه از خنده ام لبخند می زنن . چون زیباترین خنده ی دنیا رو من دارم.

ادمین بازدید : 338 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب

دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب اثر م.مودب پور

بخشی از رمان خواستگاری یا انتخاب :

فریبا و شهره واستادن و منتظرن که مترو بیاد . در ض من دارن با همیدیگه صحبت می کنن.تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن. البته بیشتر خانما هستن»

فریبا: یه دختر ، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه و براش مشتری بیاد واگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش!

مریم: منکه از این جرات آ ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاری!

فریبا: پس حق انتخاب ما چی می شه؟ ! یعنی ما محکومیم که همیشه انتخاب بشیم؟

حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!

ادمین بازدید : 534 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان پریچهر

دانلود رمان پریچهر اثر م.مودب پور

دانلود رمان پریچهر

بخشی از رمان پریچهر :

به نام آفریدگار یکتا
در زندگی انسان گاهی دیگران سرنوشت را تعیین می کنند. زمانی که به گذشته باز می گردیم به لحظاتی برخورد می کنیم که با یک اتفاق ساده، دیگران توانسته اند زندگیمان را دگرگون کنند.
این داستانی است از یک زندگی.
مسافرین محترم ورود شما را به خاک ایران خوش آمد می گویم. ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه به وقت تهران است. هوا هفده درجه بالای صفر و بارانیست. امیدوارم از پرواز لذت برده باشید. لطفت در جای خود نشسته و کمربند را ببندید. آرزوی دیدار مجدد شما را داریم.
هومن- دیگه پامو تو این بشقاب پرنده نمی ذارم. اسمشو باید می ذاشتند شرکت هواپیمایی اتو معلق! خیلی خوب ازمون پذیرایی کردند که آرزوی دیدار مجددمون را هم دارن؟!
من- چی می گی هومن؟ چرا غر می زنی؟

ادمین بازدید : 75 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان بامداد خمار

دانلود رمان بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی (پروین)

بخشی از رمان بامداد خمار :

مگر از روی نعش من رد بشوی
– این طور حرف نزنید مامان، خیلی سبک است. از شما بعید است. شما که می دانید من تصمیم خودم را گرفته ام و زن او می شوم.
– پدرت ناراضی است سودابه. خیلی از دستت ناراحت است.
– آخر چرا؟ من که نمی فهمم. خیلی عجیب است ها! یک دختر تحصیلکرده به سن و سال من هنوز نمی تواند برای زندگی خودش تصمیم بگیرد؟ نباید خودش مرد زندگی خمدش را انتخاب کند؟
– چرا، می تواند. یک دختر تحصیلکرده امروزی می تواند خودش انتخاب کند. باید خودش انتخاب کند.
ولی نباید با پسری ازدواج کند که خیلی راحت دانشکده را ول می کند و می رود دنبال کار پدرش. نباید زن پسر مردی شود که با این ثروت و امکاناتی که دارد، که می تواند پسرش را به بهترین دانشگاه ها بفرستد، به او می گوید بیا با خودم کار کن، پول توی گچ و سیمان است. نباید زن مردی بشود که پدرش اسم خودش را هم بلد نیست امضاء کند. سودابه، در زندگی فقط چشم و ابرو که شرط نیست. پدر تو شبها تا یکی دو ساعت مطالعه نکند خوابش نمی برد. تو چه طور می توانی با این خانواده زندگی کنی؟ با پسری که تنها هنر مادرش این است که غیبت این و آن را بکند. بزرگترین لذت و سرگرمیش در زندگی سرک کشیدن و فضولی کردن درامور خصوصی دیگران است. تو نمی توانی با این ها کنار بیایی. تو مثل این پسر بار نیامده ای. تو….

ادمین بازدید : 247 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان گندم

دانلود رمان گندم اثر م.مودب پور

بخشی از رمان گندم :

به نام آفریدگاریکتا

اواخر فروردین بود.یه روز جمعه.تواتاقم که پنجره ش به باغ وامی شد،روتختم دراز کشیده بودم وداشتم فکرمی کردم.صدای جیک جیک گنجیشکا ازخواب بیدارم کرده بود.هفت هشت تا گنجیشک روشاخه ها باهم دعواشون شده بودوجیک جیکشون هوابود!رو شا خه ها این ور واون ور می پریدن وباهم دعوامی کردن.منم دراز کشیده بودم وبهشون نگاه می کردم.

خونه ما،یه خونه قدیمی آجری دوطبقه بودگوشه یه باغ خیلی خیلی بزرگ.یه باغ حدود بیست هزارمتر!

یه گوشش خونه ما بود وسه گوشه دیگه ش خونه عموم ودوتاعمه هام.وسط این باغ بزرگم،یه خونه قدیمی دیگه بود که از بقیه خونه ها بزرگتربود که پدربزرگم توش زندگی می کرد. یه پدربزرگ پیرواخمواما بایه قلب پاک و مهربون! یه پدربزرگ پرجذبه که همه توخونه ازش حساب می بردن وتااسم آقابزرگ می اومد،نفس همه توسینه حبس می شد!

ادمین بازدید : 112 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان زیبای عرب

دانلود رمان زیبای عرب اثر سهیلا بامیان

بخشی از این رمان زیبای عرب

با نگاهی به ادرسی که در دست داشتم مطمئن شدم که نشانی را درست امدهام پس اینجا خانه مورثی دایی بود همان خانهای که مادر خاطرات شیرین زیادی از ان داشت ودر ایام دلتنگی های خود بارها از اینجا حرف ده بود و هر بار هم با اشک وحسرت .
با یاد مادر اندوهی گنگ در جانم نشست کاش حالا مادر اینجاکنارم بود ان وقت هر دو با شادمانی از ابتدا تا انتهای کوچه باغ زیبایی را که پیش رو داشتم می دویدیم و اوای شادی سر می دادیم اما نه، مادر اینجا بوددر تمام سالهایی که من در کویت زندگی کردم او اینجا بود و از این بودن هم مسلما کمال رضایت را داشت اینجا زادگاه وطن او بود و چه کسی از بودن در وطن خود احساس رضایت نمی کند؟

ادمین بازدید : 141 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان رکسانا

دانلود رمان رکسانا اثر م.مودب پور

بخشی از رمان رکسانا :

تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت میکردیم. من رانندگی میکردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که اروم اروم
میرفتیم جلو , با همدیگه حرف میزدیم.
پدر من و مانی, دو تابرادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن.همیشه م با همدیگه شریک بودن. الانم یه کار خونه بزرگ دارن. خونه هامون بغل همدیگه س. دو تا خونه ی دو بلکس بغل هم با حیاط های بزرگ و پرگل و گیاه و درخت که وسط شون دیوار نداره.
من و مانی چند سالی هس که دانشگاه مونو تموم کردیم و تو همون کارخونه کار میکنیم. مادر مانی موقع تولدش فوت کرد و چون باهمدیگه یک سال اختلاف سنی داریم, مادرم اونم شیر داد. عموم بعد از مادر مانی دیگه ازدواج نکرد. زنش رو خیلی دوست داشت.
در حقیقت مادر من مانی رو بزرگ کرد و ما دو تا مثل دوتا برادر بودیم. هرجا که می رفتیم و هر کاری که میکردیم, با همدیگه میرفتیم و با همدیگه میکردیم. یعنی مانی میرفت و من هم دنبالش! یه خورده شیطون بود اما اقاو مهربون و فداکار.

ادمین بازدید : 90 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان یلدا

دانلود رمان یلدا اثر م.مودب پور

بخشی از رمان یلدا

ساعت حدود یازده صبح بود. تو دفتر پدرم، تو شرکت بودم که موبایلم زنگ زد. داشتم نقشه ای رو که برای یه ساختمون کشیده و طراحی کرده بودم به پدرم نشون می دادم. ازش عذر خواهی کردم و تلفن رو جواب دادم.
بله، بفرمائین.
نیما الو سیاوش! برس که … بابام تِرِکید!
« آروم تو تلفن گفتم »
نیما الان وقت ندارم، نیم ساعت دیگه بهتت زنگ می زن داریم با پدرم « فن ها » رو چک می کنیم.
نیما صدات درست نمی آد! دارین با بابات زن ها رو چک می کنین؟

خلاصه داستان :
این رمان حکایت عاشق شدن پسری به نام سیاوشه… اولین دیدار اونا به طور تصادفی توی بیمارستانه… یلدا که تازه از خارج برگشته توی خیابون با یه پیر زن تصادف میکنه و با اضطراب زیاد میارتش بیمارستان…
سیاوش هم به خاطر عمل آپاندیس بابای دوستش ( نیما ) برای عیادتش اومده بوده… یلدا همسایه نیما اینا ست… خواهر سیاوش هم توی همون بیمارستان دکتره… اینا به یلدا کمک میکنن و بعد از اون هم چند بار یلدا رو میبینه… و رمان ادامه پیدا میکنه… در ادامه پای یک زن بنام شیوا به داستان باز میشه…
شیوا هم مثل یه مادر که برای پسرش قصه بگه حکایت زندگی پر فراز و نشیبشو میگه… اینکه چطور دختر پاکی مثل اون به علت ندونم کاریهای اطرافیانش به خط اعتیاد و فحشا میفته… و چطور ناقل ایدز میشه و تمام سعیشو میکنه که مردای فاسد رو بیمار کنه…

ادمین بازدید : 181 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان در امتداد حسرت

دانلود رمان در امتداد حسرت اثر طیبه امیر جهادی

بخشی از رمان امتداد حسرت

نیمه های شب بود که با مهرداد مهمانی را ترک کرده
و بیرون آمدم. داخل ماشین چون سرم به شدت درد می کرد سرم را به صندلی تکیه داده و
چشمهامو بستم که مهرداد پرسید: چیه یاسی خانوم، چرا ذمغی؟ نکنه از دوستام خوشت
نیومد؟ _ نه اتفاقا بچه های خوبی بودن. یه خورده سرم درد
میکنه فقط همین. خنده ای کرد و گفت: خوب عزیزم تقصیر خودته. بچه و چه به این
حرفها؟ چشامو باز کردم و با عصبانیت جواب دادم: این فضولیها به تو نیومده و به تو
مربوط نیست. تو فقط منو زودتر برسون خونه. مهرداد با لب و لوچه آویزان گفت:
بد اخلاق، نازک و نارنجی. تا زمانیکه به خونه برسیم دیگه
هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد. جلوی درب با دلخوری از هم خداحافظی کرده و من پیاده
شدم. بی حوصله و بی حال کلید را بیرون آوردم و درب را باز کردم و به داخل رفتم.
وقتی داخل خانه پا گذاشتم نیلوفر خوشحال جلو دوید و گفت:

ادمین بازدید : 2261 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان می تراود مهتاب

دانلود رمان می تراود مهتاب اثر مریم رضاپور

دانلود رمان می تراود مهتاب

بخشی از رمان می تراود مهتاب :

تا کی می خوای به این لجبازی هات ادامه بدی مهتاب؟

خاله فروزان بود که برای اولین مرتبه سرم داد می کشید.
حوصله اش را نداشتم. حوصله هیچ کس را نداشتم. چرا نمی گذاشتند به حال خودم بمونم؟
چرا هر روز دوره ام می کردند و به نوعی باعث آزارم می شدند؟ خاله فروزان باز هم
شروع کرد اما این مرتبه آرامتر. بلند شد اومد کنارم نشست . دستم را میان دستانش
گرفت و گفت: تو با کی سر لج داری دختر، هان؟

ادمین بازدید : 149 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان قصر یخی

دانلود رمان قصر یخی اثر فهیمه سلیمانی

دانلود رمان قصر یخی

بخشی از رمان قصر یخی :

در یکی از عمارتهای سن پطر زبورگ جشن سی و نهمین سال تولد شاهزاده خانم آماندا گراند استرلینگ،شاهزاده ی شهرهای کوچک و سرد اوختا و ایژما،که در شمال شرقی سنّ پطر زبورگ قرار دارد برگزار شده است.شاهزد خانم جوان که ثمره ی ازدواج پرنسس اولدریت و آکر کلارک تنها دختر پادشاه شهر اوختا و آرتور گرانده استرلینگ تنها پادشاه شهر ایژما بود.چند سال بعد از به دنیا این دختر کوچک،حکومت روسیه کمونیستی شد و تزارهای روسیه در کوهای یخزده ی قفقاز جان خود را از دست دادند.از آن به بعد این دو زوج جوان فقط لقب و ثروت خود را حفظ کردند و عملا مقامی نداشتند.لقب پرنسس از آنها به دختر کچکشان آماندا گرانده استرلینگ به یادگار ماند.
آماندا در سنّ شانزده سالگی در یک سفر چهار روزه به مسکو با یک پسر ایرانی به نام اسکندر کیانی آشنا شد.این پسر جوان و جذاب،دل دختر را ربود و این چنین شد که این سفر کوتاه چهار روزه به سفری یکماهه تبدیل شد

ادمین بازدید : 375 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان غزل عاشقی

دانلود رمان غزل عاشقی اثر نسرین سیفی

دانلود رمان غزل عاشقی

بخشی از رمان غزل عاشقی :

نگاه نگرانش مدام از روی صفحه ی ساعت به روی در بسته ای که به روی آن علامت “ورود ممنوع” نصب کرده بودند می چرخید.آرام و قرار نداشت و مدام در طول راهرو قدم می زد.هر بار که در باز می شد می ایستاد و با کنجکاوی به پرستاری که از در بیرون آمده بود نگاه می کرد اما پرستارها بی تفاوت از کنارش می گذشتند و او با نگاه آنها را تا آخرین لحظه ای که از مقابل چشمهایش دور می شدند دنبال می کرد و بعد دوباره شروع به قدم زدن می کرد.چند باری از پرستارها پرسیده بود:
-ببخشید خانم چی شد؟
و هر بار جوابی شنیده بود که اصلا منتظرش نبود.دیگر توان تحمل کردن نداشت.
در برای چندمین بار باز شد.جلو رفت و با لکنت پرسید:
-ببخشید خانم چی شد؟

ادمین بازدید : 273 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان شراره

دانلود رمان شراره اثر زهرا رضایی

دانلود رمان شراره

بخشی از رمان شراره :

سروش دستت رو بردار ،می خوام عکس رو ببینم.در همین حال صدای پدرم را شنیدم که گفت:بچه ها حاضر شید، می خوایم بریم.سرم را بلند کردم و نگاهی به صورت سروش انداختم و گفتم:شانس اوردی.از اتاق خارج شدم و کیفم را برداشتم .

از عمو و زن عمو خداحافظی کردم .به طرف سروش که تازه از اتاقش بیرون امده بود رفتم.خیلی قاطع به صورتش نگاه کردم و گفتم:من دیدم اون عکس منه ولی تو گفته بودی سوخته.بعد بدون انتظار پاسخ به سوی در رفتم و از خانه عمو خارج شدیم.

به خانه که رسیدیم بدون انکه لباسم را عوض کنم روی تخت نشستم تمام فکر و ذکرم روی عکس مانده بود . محال بود ان دختر کسی غیر از من باشد.مخصوصا رنگ موهایم که از دور مشخص و نمایان بود با همان بلوز زرشکی .همان عکسی بود که در خانه عمو گرفتیم .ان روز که عکس می گرفتیم به سمانه گفته بودم ،یادت باشه این عکس مال خودمه به کس دیگه ای نده…

ادمین بازدید : 311 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان بامداد سرنوشت

دانلود رمان بامداد سرنوشت اثر نسرین بنانی

دانلود رمان بامداد سرنوشت

بخشی از رمان بامداد سرنوشت :

 

پدربزرگم سرشناس بود . در بازار حاج صادق میگفتند صد تا از دهانشان بیرون میریخت روی اسمش قسم میخوردند و همه دست بوسش بودند . پولش از پارو بالا می رفت . بی حد داشت و بی حساب خرج میکرد . به گفته ی پدرم هر مراسم مذهبی که د رسال بود در خانه ی حاج صادق باز بود و خانه از جمعیت پر میشد . غذای مفصلی پخت میکرد و لقب غلام ابا عبدا . . . را گرفته بود . گاهی وقتها هم فقط خرج میداد و جمعیت دو پشته قابلمه به دست جلوی در باغ جمع میشدند . پدرم میگفت ظرفها را برادرم مسعود میگرفت و بمن میداد و من باید به آشپز میسپردم . او هم پر از برنج میکرد و به یک ملاقه فسنجان را با روغن حیوانی روی آن میریخت آخر آقاجون فسنجان را شاه خورشت ها میدانست و خلاصه در آخر من یک نصفه نان سنگک رویش میگذاشتم و باز به مسعود میدادم .

ادمین بازدید : 330 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان تقدیر شوم

دانلود رمان تقدیر شوم اثر مریم جعفری

دانلود رمان تقدیر شوم

بخشی از رمان تقدیر شوم :

پروانه بدن خسته خود را روی مبل انداخت و سرش را به عقب تکیه داد و به صفحه تلویزیون چشم دوخت،در حالی که حواسش جای دیگری بود و توجهی به محتوای برنامه نداشت.
_یا اون تلویزیون لعنتی رو خاموش کن یا بزنش کانال دیگه.
با صدای فریاد گونه رامین از جا پید و برای یافتن کنترل به اطراف نگریست و تازه فهمید او از چه چیز عصبانی و گله ماند است.تلوزیون یکی از فیلمهای او را نمایش میداد.
_لعنتی گفتم اون تلویزیون رو خاموش کن.
پروانه کلافه اما محکم گفت:
_مگه نمیبینی دارم دنبال کنترلش میگردم؟
رامین خشمگین گفت …

ادمین بازدید : 297 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان بوی نا

دانلود رمان بوی نا اثر ماندانا معینی (م.مودب پور)

دانلود رمان بوی نا

بخشی از رمان بوی نا :
به نام آفریدگار یکتا
«روزگار عجیبیه!آدم وقتی دقت کنه،می بینه که چه اتفاقاتی ،همین دور و ور خودش افتاده که واقعا باور نکردنیه!
مثل همین خاطره یا داستانی که می خوام براتون بگم!
می خوام داستان خانواده ی حاج عباس جوکار بولاتپه لوش و حاج حسن جوکار بولاتپه لوش رو براتون بگم!
اما قبل از اینکه شروع کنم اینم بگم که تمامی اسامی،نام خانوادگی،جاها و مکان ها و اشخاص ، اگرم شباهتی با کسی یا جایی دارن،تصادفیه و حقیقت نداره!
اصلا این فقط یه داستانه برای سرگرم شدن!
نام خانوادگی م چیزی گذاشتم که با هیچ نام خانوادگی یکی نباشه!جوکار بولاتپه لوش!فکر نکنم یه همچین نام خانوادگی اصلا پیدا بشه!
خب!
حالا برای سهولت کار، این دو نفر رو ، حاج عباس جوکار و حاج حسن جوکار صدا می زنیم!
برای اینکه به داستان حاج عباس و برادرش حاج حسن برسیم و بعدش برسیم سراغ بچه هاشون که اصل داستانه،باید یه خرده برگردیم عقب که ببینیم اصلا این دو نفر کی هستن!
پس می ریم به سالهای هزارو سیصد و سی شمسی و اون طرفا!
شایدم یه خرده این ور و اون ور ترش!

ادمین بازدید : 300 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان دختر کرد

دانلود رمان دختر کرد اثر انسیه تاجیک

دانلود رمان دختر کرد

بخشی از رمان دختر کرد :

باران به شدت می بارید. انگار می گریست. زمین می لرزید و آنجا آن دورها جنگل با صدایی غم انگیز می رنجید و زاری می کرد. طوفان چهره در هم کشیده بود و آسمان را می ترساند. زمین با ترس و وحشت خاموش بود. ولی بر فراز آن غرش رعد، وحشیانه فریاد می کشید. ابرهای سیاه شعله ور می شدند و بی محابا می باریدند. برق هایی که از آسمان جستن می گرفت گویی جرأت و جسارت را در هر کسی می کشت. طوفان حمله می کرد و با رحم و دوستی بیگانه بود. آسمان تیره و عبوس مانده و تمامی قدرتش را در خود فرو برده و در مقابل غرش طوفان آنچنان مظلومانه سکوت کرده بود که دل آدمی برایش می سوخت.
در این حال و هوا بودم که صدای طناز با فریاد و گریه بلند شد. وحشتناک بود. دلم بی خودی شور نمی زد. چهار ستون بدنم می لرزید. دردی عمیق بر وجودم نشسته بود.
طناز شیون می کرد و هوار هوار می کشید. بر سرش می کوبید و از بخت بد روزگار ستمگر می نالید. از مطبخ بیرون پریدم و آرام روی دیوار ایوان به گوش ایستادم تا ببینم بالاخره چه شد؟
آقاجانم بلند نهیب زد: دِ جان بکن زن سخن بگو.
از گوشۀ پنجره قیافۀ آقاجان را می دیدم. عصبی و وحشت زده بود.

ادمین بازدید : 164 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان بار دیگر با او

دانلود رمان بار دیگر با او اثر فریبا قاسمی

دانلود رمان بار دیگر با او

بخشی از رمان بار دیگر با او :

مادر پتو را از روی صورتم کنار کشید و دلسوزانه گفت:
– پاشو عزیزم،الان یک هفته است از خونه بیرون نرفتی،هوای بیرون خیلی خوبه ،پاشو بو بیرون یه هوایی تازه کن.
پتو را روی صورتم کشیدم و نالیدم:
– ولم کن مادر،بگذار با درد خودم بمیرم.
مادر اینبار با عصبانیت پتو را کنار زد و صدای تیزش گوشهایم را پر کرد:
– پاشو،کم چرت و پرت بگو،زده به سرت!فکر میکنی با ماتم گرفتن همه چیز درست میشه!مرد باش.کسی که عاشق میشه باید انتظار چنین چیزهایی رو هم داشته باشه.
– مادر دست از سرم بردار چرا راحتم نمیگذاری؟
– برای این که از روی کم عقلی داری روز های خوب زندگی ات را هدر می دی.
– کدوم روز های خوب،چی میگی مامان؟
مادرم بازویم را گرفت و سعی کرد مرا از جا بلند کند.
– دیگه داری اعصابم رو بهم میریزی،پاشو دیگه!

ادمین بازدید : 114 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان عشق و خرافات

دانلود رمان عشق و خرافات اثر فهیمه رحیمی

دانلود رمان عشق و خرافات

بخشی از رمان عشق و خرافات :

محبوبه، محبوبه، این صدای بانگ مادر عزیز و بزرگ خانواده الماسی است که ترا می خواند و من اینجا روی صندلی چوبی در زیر درخت سیب نشسته ام و ترا می بینم که آرام و متین از در اتاق خارج می شوی و به سوی مادرم که در حال باغبانی است به حرکت درمی آیی و آرام بانگ میزنی آمدم زن عمو! تو پیراهنی پلیسه به رنگ مغز پسته ای به تن داری و موهایت که چندان زیبا نیستند از زیر روسری ساده ات برای آنکه هوایی بخورند سرک کشیده و خود را به نمایش گذاشتهاند. موهایی به رنگ شب پرچین و شکن که گواهی میدهند هرگز دست آرایشگری لمسشان نکرده و آنها را آرایش نکرده. کفش بی بند کتانی سفید رنگت پاهای ظریف و کوچکت را پوشانده و هنگامی که به سوی مادرم پیش میروی کوچکترین صدایی از گامهایت بر روی سنگفرش باغ به گوش نمی رسد. نمیدانم چرا دوست دارم دزدانه به تو از زیر عینکی که بر چشم دارم نگاه کنم و تو را و فقط تو را توصیف کنم.

ادمین بازدید : 175 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان عشق پنهان

دانلود رمان عشق پنهان اثر مژگان فرزام

دانلود رمان عشق پنهان

بخشی از رمان عشق پنهان :

سارا به زحمت از روی تخت بلند شد و به طرف اینه رفت و تصویر خود را دید .لبخندی زد و گفت: باز هم یک صبح قشنگ
دیگه .
و بعد به طرف پنجره رفت و به حیاط نگاه کرد و اتومبیل پدر را دید
-پس بابا خونه است
در را باز کرد و از پله ها پایین رفت .خانه آقای بهرامی دو طبقه بود و اتاق سارا به همراه دو اتاق دیگر در طبقه بالا قرار داشت
-سلام بابا .صبح بخیر
-سلام خوش خواب
-بابا مگه ساعت چنده
-میدونی من چقدر دیرم شده ؟
-باشه الان میام . سلام مامان
-سلام دخترم . برو دست و صورتت رو بشور بیا صبحانه حاضره
-چشم مامانی

ادمین بازدید : 121 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان ننه سرما

دانلود رمان ننه سرما اثر ماندانا معینی (م.مودب پور)

دانلود رمان ننه سرما

بخشی از رمان ننه سرما :

کوچه ها ،همون کوچه هان .خیابونا ،همون خیابونان.درختا همون درختان.حتی کلاغایی که روشون می شینن م ،همون کلاغان !
فکر می کردم بعد از مردن پدرم همه چیز تموم می شه ! یا حداقل عوض می شه اما نشد ! یعنی تقریبا هیچکدوم از فکرایی که قبل از مرگ پدرم می کردم درست نبود ! اون موقع حداقل انگیزه ای داشتم ! برای برگشتن به خونه ،برای خونه موندن،برای بیدار شدن،برای غذا درست کردن،برای پذیرایی از مهمونایی که شاید فقط به احترام پدرم به خونه مون می اومدن و الآن هیچکدوم نمی آن.
تمام اینها به کنار، یه بهانه داشتم !
برای چی ؟!
برای تنهایی ؟! برای مجرد موندن ؟!
شایدم اصلا نگهداری از پدرم یه معلول بود نه یه علت !
حالا هر چی ! حالا که دیگه رفته و تموم شده ! با قُرقُر هاش ! چپ چپ نگاه کردن هاش ! سرزنش هاش ! نصیحت هاش ! مهربونی هاش ! دلسوزی هاش ! بردباری هاش !
یه مرد پیر که همیشه دلواپس بود ! دلواپس من ! یا به قول خودش همیشه دستش برای من از گور بیرون می مونه !

ادمین بازدید : 159 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان تاوان عشق

رمان تاوان عشق اثر فهیمه رحیمی

دانلود رمان تاوان عشق

بخشی این رمان تاوان عشق :

سه سال پیش در کتابخانه ی عمومی کرج با استاد مهرزاد نویسنده ونقاش معروف آشنا شدم ، او مردی بود میانسا ، لاغر اندام با موهائی پر پشت وجو گندمی . سر پرست کتابخانه آقای دکتر اقبالی وسیله این آشنایی را فراهم آورد. زیرا او قبلا دست نوشته هایم را خوانده بود . و از استاد مهرزاد درخواست نموده بود تا ایشان نیز دست نوشته هایم را بخوانند . استاد با خوشرویی پذیرفت و من یکی از و من یکی از داستان هایم را که در مورد عشق و ناکامی بود به او دادم . استاد در تهران زندگی می کند اما هفته ای یک بار به کرج می آید تا در انجمن ادبی کتابخانه شرکت کندو در جریان کار و پسشرفت نقاشان جوان نیز قرار داشته باشد. در این میان دیدار های ما مرتبا ادامه یافت و من با تشویق و توجهات آنها تصمیم گرفتم که نوشته هایم را به دست چاپ بسپارم ولی با این وجود هنوز در آثار خود آن استحکام و انسجامی که شایسته باشد ، نمی دیدم . تا روزی که استاد پیشنهاد نمود داستان زندگی همسرش را به رشته تحریر در آورم . از بابت اطمینان استاد بسیار خوشحال شدم ولی در ضمن می ترسیدم که نتوانم از عهده اش بر آیم ؛ لذا مصمم شدم تمام توانایی خود را برای بدست آوردن نتیجه مطلوب و رضایت بخش به کار گیرم و همین هم شد. زیسرا وقتی استاد دست نوشته ام را خواند چنان راضی و خوشنود بنظر میرسید که تصمیم به چاپ ان گرفتم . البته باید بگویم این داستان بیشتر شرح زندگی همسر استاد است تا خود او و هرچه در این کتاب می خوانید توسط همسر استاد تعریف شده و من بدون هیچ دخل و تصرفی آن را نقل کرده ام . تنها اسامی بعضی آدم ها و مکانها را تغییر داده

ادمین بازدید : 61 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی اثر فهیمه رحیمی

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی

بخشی از رمان خلوت شب های تنهایی :

از پله های زیر زمین چاپخانه بالا آمدم تا در میان ازدحام مردمی که در حال رفت و آمد بودند ، شاید بتوانم سهمی از هوای آزاد خیابان داشته باشم و دوباره به آن دخمه باز گردم . وانت بار برای تخلیه کاغذ درست روبروی چاپخانه پارک کرده بود و راننده به بچه ها در تخلیه کاغذ ها کمک می کرد . مقابل دیوار چاپخانه را دو دستفروش بساط کرده بودند که سمت راستش آقای فری با پهن کردن پارچه برزنتی لباس مردانه وارداتی می فروخت و در سمت چپ آقا خانف کتابهای دست دوم را به کمتر از نصف قیمت حراج کرده بود . کار و بار آقا فری پر رونق تر از آقا خانف بود ضمناً آدمهایی که در کنار بساط کتابفروشی خانف می ایستادند و به عنوان کتابها زل می زدند بیشتر از آن دیگری بود اما پولی که خرج می شد به کاسه مسی آقا فری ریخته می شد . خودم یکی ، دو تایی کتاب از خانف خریده بودم و با او سلام و علیکی هم داشتم . خانف روی چهار پایه نشسته بود و کتابی در دست داشت و اینطور که به نظر می رسید غرق مطالعه بود . صدای ماشین چاپ در هیاهویی که فروشندگان به راه انداخته بودند گم می شد ؛
« اگر امروز نبری فردا پشیمون میشی ! بدو حراجش کردم ، از ما بخرید به نفع شماست . جگر تو حال میاره خاکشیر . بدو که تموم شد

ادمین بازدید : 133 یکشنبه 02 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان پیمان عاشقی

دانلود رمان پیمان عاشقی اثر نجمه صاحب الزمانی

دانلود رمان پیمان عاشقی

بخشی از رمان پیمان عاشقی :

اون روز قرار من با دوستانم ، آسایشگاه کهریزک بود .
جایی بود بزرگ و با صفا و پر از نیمکت های رنگ وارنگ .
این قدر دارو درخت داشت که در بین آنها گم می شدی ، افسوس که فضای غم گرفته ای داشت .
در محوطۀ آسایشگاه ، پیرزنها و پیرمردهایی را می دیدم که هر کدام مشغول صحبت با دوستان و هم اتاقی هایشان بودند .
بعضی ها هم در گوشه ای خلوت ، تنها و آرام نشسته بودند و انگار که از تنها بودن بیشتر از با هم بودن لذت می بردند .
مدت ها بود که به آن جا می رفتم و با تعدادی از آنها گفتگو می کردم ، شاید موضوع تازه ای پیدا کنم ولی هیچ کدام نظرم جلب نمی کرد ، تا این که آن روز چشمم به اتاقی افتاد که همیشه پرده هایی کشیده داشت و فقط سایه ای پشت پنجره دیده می شد .
کنجکاو شدم که این اتاق متعلق به چه کسی است . به سراغ سرپرست آنها رفتم ، با دیدن من و دوستانم از جا بلند شد و گفت : ببینم بالاخره شما موضوع مناسبی پیدا کردید یا نه؟
گفتم : تا امروز که نه و بلافاصله گفتم : خانم ارسلانی اون اتاقی که بیشتر اوقات پرده هایش کشیده شده است مال کیه؟
با تعجب گفت : چه طور مگه!؟

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3862
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 170
  • بازدید امروز : 298
  • باردید دیروز : 580
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 298
  • بازدید ماه : 9,989
  • بازدید سال : 115,259
  • بازدید کلی : 2,498,838